Friday, February 26, 2010

Mother While Pray, مادرهنگام دعا

مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم
تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم
تو بامن وسرپناه من هستی
که مرا از گزندها وآسیب ها حفظ می کنی
من از دیوارها می گذرم وپرواز می کنم
و تمام کارهایی را که باید،انجام می دهم تا در پناه تو باشم
شاید من یاغی وسرکش باشم
اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است
من منتظر لبخند درخشان وپرغرور تو هستم،مادر
لبخندی که هر گره ای را باز می کند
برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متا سفم
اما بعد از طوفان های کوچک

Tuesday, February 16, 2010

Partridge Fighting, مبارزه کبک




برایم بسیار جالب بود چون بار اول میدیدم. از دور حلقه بزرگ مردم به نظرم میرسید نزدیک و نزدیکتر میشدم صدا های عجیب را میشنیدم " واه واه نام خدا , از مه میبره" تجمع مردم مرا به سوی شان کشاند. به حلقه ای بزرگ مردم پیوستم فضای حیرت آور بود. هردو با کبک های شان آمدند روی میدان. هرکی کبک خودش ره نوازش میکرد. کبک ها زیبا است. فکر میکردم نمایش کبک است باخود میگفتم آن یکی خیلی زیبا است. حتماً برنده است. پس از چند دقیقه شرط بندی شروع شد. شرط بندی؟ صحنه برایم جالبتر میشد
کبک ها از قفس رها شدند. مبارزه کبک به سرعت آغاز شده. جنگ چرا؟ ازیکی پرسیدم برادر آخر چه خواهد شد؟ "کوک جنگیست بیادر" جنگ پرنده را هم دیدم. مردم از این همه لذت میبردند